بردیابردیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

ماجراهای پسرم

خبر خبر آخرین خبرها

سلام به همه خاله ها و نی نی های گلشون بالاخره وروجک هم یه ذره سفیدی کوچولو روی لثه جای دندون نیش بالا مشاهده شد میدیدم دو روزه عاشق بند کیف من شده نگو می خاریده لثش فسقلی سه روز هم هست بابا رو به علاوه مامان میگه و میشینه برا خودش بازی میکنه و حرف میزنه به این صورت: اد با با با ب ب ب ب ممممممممممممممم یییییییییی! نننننننن! بعدشم کلی می خنده وقتی هم بهش میگم بگو مامان میگه با با با با با با وقتی میگم بگو بابا میگه ماما ماما ممممم مام مامان!! دیشب هم برا چند ثانیه خودش بدون کمک ایستاد خلاصه خاله ها خیلی وروجک شده این بردیا ...
24 بهمن 1392

بردیا وقتی پشت رو می خوابه!

مامان جون نمیدونم تو دل منم اینطوری می خوابیدی؟! آخه چرا !؟ روش های راحتتری هم برا خواب هست خب!!!!! جالبش اینه که مدل محبوب شیر خوردنت هم اینطوری آخه ...
21 بهمن 1392

بردیا در ماه نهم

بردیا  در ماه نهم مشغول یاد گرفتن راه رفتنه مرتب هر بلندی رو میگیره و بلند میشه و شروع میکنه با کمک اونا راه رفتن. برا خودش حرف میزنه و واضح ترین کلمه ای که میگه مامان هست. عاشق بیرون رفتن و تماشا کردن مردمه ...
17 بهمن 1392

بردیا هشت ماهه شد

بردیا هشت ماهه شد! هورا هورا هورا حالا دیگه اصلا یه جا بند نمیشه . خودش می خواد غذا بخوره و در عین حال چهار دست و پا بره! دیگه برا نگه داشتنش موقع تعویض پوشک و عذا دادن یه نفر کمه از بس وول می خوره! عاشق خوردن غذای ماست حتی بعد ازاینکه با کلی فیلم و فنر غذای خودش رو کامل خورده! بی وقفه در تلاش برای ایستادن و راه رفتنه! ته و توی کل خونه رو درآورده و دیگه حسابی حوصله ش سر میره ! تنها چیزی که هنوز آرومش میکنه موسیقیه اونم از نوع کلاسیک (اپرا، تکنوازی ویولن و پیانو) اصلا از نی نای نای خوشش نمیاد!جلل خالق! براش آهنگ نی نای میزارم میگم بچه ست دیگه باید شادی کنه ! میزاره میره!!! اصلا محل آهنگ نمیذاره! ولی تا صدای ویول...
12 بهمن 1392

آزمایش خون

برا سنجش هفت ماهگی که رفتیم بهداشت گفتن باید بعد از یه ماه خوردن قطره آهن بچه از لحاظ کم خونی چک بشه و براش آزمایش خون نوشتن.حدود دو هفته من و باباش این دست و اون دست کردیم و می ترسیدیم که ببریمش آزمایش .آخه بردیا نوزاد که بود برا زردی ازش آزمایش گرفتن و کل آزمایشگاه رو گذاشت رو سرش! البته من نبودم ولی وصفش رو از پدرش شنیدم! بیشتر از اینکه کسی بهش دست بزنه و به کاری مجبورش کنه بدش میاد تا اینکه دردش اومده باشه القصه بالاخره دل رو به دریا زدیم و رفتیم برا آزمایش. از در آزمایشگاه که تو رفتیم همه پرسنل شناختنش   ولی جالب اینه که بردیا هم اونها رو شناخت و تا رفتیم تو لب ورچید وقتی نوبت آزمایشش شد و رفتیم تو اتاق گذاشتیمش رو تخت نخوابید!...
1 بهمن 1392